Sunday, June 21, 2009

بدون شرح

مادرم بالاخره یک ایمیل زد و من یک کم خیالم راحت شد. حتی از نوشته های سربسته اش هم می شه فهمید چقدر خوشحاله که من ایران نیستم. مادرم نوشته اوضاع را که می دونی از اول انقلاب بدتره - مادرم همه جوره اش را دیده و یادش هم نرفته
بحث های خاله ام رو اول انقلاب
جنگ و کشتارهای سال ۶۷
۱۸ تیر
و .... که شاید من الان یادم رفته
یک چمدونم را بسته ام و گذاشته ام دم در. با بانک هم تماس گرفته ام که بهم وقت ۲ هفته دیگه را می ده - پاسپورت ایرانی هم ندارم - شناسنامه ایرانی من هم به سلامتی هیچ جا نیست که پیدا بشه
قرار بوده نوامبر برم ایران - مادرم که کلی هیجان زده بود دیگه اصلا حرفشو هم نمی زنه. می خوام ثبت نام کنم کلاسهای کمک های اولیه

2 comments: